مهمونی تنهایی ایلین و دل تنگی مامانش
سلام فرشته های کوچولو . اقا امیر محمد حالت خیلی بهتر شده و الان مثل یک فرشته ملوس گرفتی خوابییدی ایلین جونمم رفته خونه خاله گلی با رومیصا بازی کنه زنگ زدم ازت خبر بگیرم میگی مامانیی بابایی نیاد دنبالم من دیگه اینجا میمونم .نگو مامان پس من چی هیچ به فکر دل من نیستیا من از الان دارم قصه روزی رو میخورم که انشالله عروس میشی میره خونه خودت . الان میبینم اگه شما نباشین چقد تنهام و چقد به حضور شما محتاجم خدایا این روزا و این سختی ها رو از من نگیر و قسمت هر کی دوست داره بکن انشالله داشتم فکر میکردم نکنه من خوابم و همه اینا یک خواب خوب و قشنگه که اگه بیدار شم تموم میشه یعنی واقعا خدا اینقد منو دوست داشته که من اینقد ناشکرش بودم و فراموش می...
نویسنده :
مامان ایلین
0:05